چگونه حاکمان عصر امام صادق «مهدویت» را مصادره کردند؟ – بلادنیوز
چگونه حاکمان عصر امام صادق «مهدویت» را مصادره کردند؟ – بلادنیوز
خبرگزاری بلادنیوز – سعید شیری: فضای فکری و جوّ قالب بر مردم در سالهای پایانی حکومت بنیامیه به قدری ملتهب و مناسب قیام بود که افراد مختلف به امید رهایی از حکومت ظالمانه و غاصبانه بنیامیه دست به قیامهای متعددی زدند که در این بین موضوع جانشینی یکی از خاندان رسول خدا به عنوان مهدی از جایگاه ویژهای برخوردار بود از مهمترین این قیامها میتوان به قیام زید بن علی، قیام معاویه طالبی، قیام خراسانیان، قیام نفس زکیه، روی کار آمدن عباسیان و دیگران اشاره کرد که در این بین عباسیان اقدامات وسیعی در نسبت دادن جریان منجی به خاندان خود به خرج دادند. این قیامها و ادعا برخاسته از احادیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره وعده ظهور منجی بود. شهرت برخی از احادیث قابل تأمل که در آنها وعده آمدن شخصی و اصلاح امورات دینی را در هر صد سال(پایان هر قرن و یا ابتدای قرن جدید) میدهد نیز دلیلی مضاعف برای التهاب بیشتر در آن زمان است. (حیدری، محمد حسن، 96: 5)
به عنوان مثال در روایتی در منابع اهل سنت میخوانیم: حدثنا سلیمان بن داود المهری، أخبرنا ابن وهب، أخبرنی سعید بن أبی أیوب، عن شراحیل بن یزید المعافری، عن أبی علقمة، عن أبی هریرة، فیما أعلم، عن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: إن الله یَبعثُ لِهذهِ الأمة على رأسِ کلِ مائة سنة مَن یجدِد لها دینَها؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند رأس هر صد سال، یک نفر را برای این امت برانگیزد که دینش را تجدید کند. (أبی داود سجستانی، 1420ق: ج 4: 109) و نیز در دیگر روایت میخوانیم: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ حَیَّانَ … سَمِعْتُ أَحْمَدَ بْنَ حَنْبَلٍ، یَقُولُ: یَرْوِی الْحَدِیثِ عَنِ النَّبِیِّ، قَالَ: إِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى أَهْلِ دِینِهِ فِی رَأْسِ کُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ بِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُبَیِّنُ لَهُمْ أَمْرَ دِینِهِمْ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند در رأس هر صد سال، بر اهل دینش منّت بگذارد با یک نفر از اهلبیت من که امر دینشان را برای ایشان تبیین و روشن کند. (أبونعیم الأصبهانی، احمدبن عبدالله، 1409ق: ج 9، 97).
به این ترتیب عباسیان با دستمایه قرار دادن این جعلیات و نیز احادیث صحیح منسوب به پیامبر اسلام از جمله روایت «یَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً» و نیز با بهرهبرداری از قرابت نسبی خود با رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهمالسلام ، کوشیدند قیام خویش را انقلاب مهدوی و حکومتشان را حکومت عدل موعود نشان دهند. آنان به همین منظور در روایات مبشر به ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه دست بردند و ضمن تحریف آنها در موضوعاتی مانند تبار و نسب مهدی موعود (عج)، سفیانی و رایات سود به جعل احادیث پرداختند. دستمایه اصلی اخبار مجعول و محرف در این زمینه، افزون بر احادیث صحیح نبوی درباره مهدویت، برخی اخبار صادره درباره پیشگویی حوادث آینده بود. در واقع آنان مهدی را از نسل عباس عموی پیامبر میدانستند و این به دلیل جعلیاتی بود که در این زمینه انجام داده بودند. مهم این است که ادعاهای مهدویت در این دوره، نشأت گرفته از این فضا بود. این ادعاها عمدتاً از سوی عباسیان بود. آنان خود را مصداق مهدی میدانستند … القابی چون سفاح، منصور، مهدی، هادی و رشید از جمله القابی است که نشان از نوعی باور مهدویت و هدایت و رشد و خونریزی مهدیانه به قصد نابودی ظلم و ستم است». (جعفریان، 1391: 64)
در زمینه سایر قیامهای مهدوی که در دل علویان شکل گرفت، بهانهای جز همین دست احادیث نبوی وجود نداشت، به ویژه آنکه این قیامها به دلیل انتساب به فرزندان آلابی طالب علیهمالسلام گاهی موجهتر جلوه مینمود؛ از جمله این روایت نبوی که فرمودند «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى یَخْرُجَ الْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِی …»؛ یعنی ساعت برپا نمیشود تا زمانی که مهدی از فرزندانم خروج کند. شدت این فتنهها به قدری زیاد بود که امام صادق علیهالسلام پس از آنکه فرزندش اسماعیل درگذشت، اصرار داشت که شیعیان مرگ او را با اطمینان بپذیرند، زیرا تصور زنده بودن وی با توجه به پیشینه اعتقاد به مهدویت که در میان برخی از غلات شیعه ترویج شده بود، خطر پیدایش فرقه جدید را در میان شیعه به دنبال داشت. (ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، 1397 ق: 328)
بنابراین در زمینه مدعیان مهدویت در عصر امام صادق علیهالسلام سه جریان در دل علویان، امویان و عباسیان شکل گرفت که هرکدام موجبات تقابل عملی ائمه به ویژه امام باقر و امام صادق علیهما السلام با این جریانات را فراهم آورد؛ هرچند فتنهی بنی العباس در این زمینه شدیدتر و خطرناکتر بود. امام صادق علیهالسلام در توضیح انتهای آیه46 سوره ابراهیم علیهالسلام «إِنْ کانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ؛ مکرشان با خداست، هر چند از مکرشان کوهها از جای کنده میشد.» فرمود: «از مکر بنیالعباس درباره قائم قلوب مردم از جا کنده شود؛ و إِنْ کانَ مکر بنیالعباس بالقائم لِتَزُولَ مِنْهُ قلوب الرجال» (العروسى الحویزى، عبد على بن جمعة، 1415. ج2، 553؛ بحرانى، سید هاشم بن سلیمان، 1374ش: ج3، 316) در ادامه به صورت خلاصه به این جریانات اشارههایی میشود:
* مهدی اموی
ردههای اول مهدی را میتوانیم در میان امویان پیدا کنیم. مهدی اُموی ملقب به سفیانی با اسم ابومحمد زیاد بن عبدالله در پایان دولت بنیامیه بر مروان بن محمّد، آخرین زمامدار اموی قیام کرد. برای اینکه توجه امویان و مردم آن زمان را که منتظر ظهور سفیانی بودند، این لقب را بر خود گذاشت و دعوی کرد آن مهدی که مردم در انتظار وی هستند اوست، اما کارش به جایی نرسید و کشته شد. ابوالفرج اصفهانی مینویسد که ظهور یک مهدی به نام سفیانی در میان بنیامیه از اختراعات خالد بن یزید بن معاویه است. (مشکور، محمد جواد، 1379ش: 76)
* انتقال مهدویت دروغین از علویان به عباسیان
گزارش شده در 100 هجری، «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب» مشهور به محمد امام (پدر سفاح و منصور) که در حمیمه از ناحیه شُراة از بلوک بُلقای شام میزیست، با ابوهاشم عبدالله فرزند محمدحنفیه نوه امیرالمؤمنین ملاقات کرد. «ابوهاشم» که امام کیسانیان بود، وصیت کرد پس از او، امامت به «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» یا محمد امام پدر سفاح اولین پادشاه عباسیان برسد. (مشکور، همان: 76) به این ترتیب حکومت از علویان به عباسیان منتقل شد. کیسانیه به واسطه آن که منسوب به ابومسلم هستند و لقب ابومسلم حرماق است، «حرماقیه» نیز نامیده شدهاند. همچنین بنی عباس را شیعیانی است از مردم خراسان مشهور به «راوندیه»؛ اینها میپندارند شایستهترین مقام برای کسب امامت بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، عباس بود، زیرا به دلیل آیه «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْض»، عباس وارث پیامبر است، اما مردم مانع شدند که زمامداری به او برسد. (ابن خلدون، ج2، 319) به این ترتیب، رگههای اولیۀ انتساب منجی و مهدی به خاندان بنیالعباس، از رهگذر همین تحریفها قوت بیشتری میگرفت و روز به روز تقویت میشد.
بنابراین پس از ابوهاشم، به امامت «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» در آمدند و از آن تاریخ دعوت امامت بنیعباس صورت شرعی و روحانی به خود گرفت. آنها از مظلومیت پیامبر و اهلبیت و اینکه اسلام حقیقی در نزد ایشان است، سخن میگفتند و مردم را به «الرّضاء من آل محمد» میخواندند و میگفتند ما باید به خلافت یکی از اولاد پیغمبر راضی شویم. از زیرکی آنها این بود که نامی نمیبردند و چنین وانمود میکردند که دعوت به یکی از فرزندان رسول خدا میکند؛ مردمی هم که طرفدار اهلبیت و علویها بودند، گمان میکردند مقصود از دعوت ایشان یکی از آل علی است. (مشکور، همان: 77)
آغاز دعوت عباسیان و نقش ابومسلم
دعوت عباسیان در خراسان از سال 100 هجری آغاز شد و با معرفی ابومسلم خراسانی توسط بکیر بن ماهان به ابراهیم امام، این جنبش وارد مرحله جدیدی شد. ابومسلم به عنوان رهبر دعوت در خراسان منصوب شد و با برافراشتن پرچم سیاه عباسی (بدل از احادیث خروج رایات سود «پرچمهای سیاه» در آخرالزمان) توانست گروههای مختلف اجتماعی از جمله شیعیان کیسانیه، خوارج، زرتشتیان و دهقانان را جذب کند. انگیزه این افراد بیشتر رهایی از ظلم امویان بود تا طرفداری از عباسیان. پس از مرگ ابراهیم امام، ابوسلمه تلاش کرد تا با دعوت از بزرگان آل علی (ع) از جمله امام صادق (ع)، عبدالله محض و عمر الاشرف، حکومت را به علویان منتقل کند. این تلاش با پاسخ منفی امام صادق (ع) و عدم استقبال عمر الاشرف روبرو شد و عبدالله محض نیز نصیحت امام صادق (ع) را نادیده گرفت. در نهایت، افشای این نقشه منجر به قتل ابوسلمه توسط عبدالله سفاح شد، زیرا او متهم شده بود که قصد دارد علویان را جایگزین عباسیان کند.
* سفاح
عبدالله بن محمد بن علی بن عباس ملقب به ابوالعباس سفاح اولین حاکم عباسی در سال 105 ه.ق در حمیمه در شراة شام متولدشد. وی و برادرش منصور که از او بزرگتر بود دارای تشابه اسمی بودند و هر دو عبدالله بن محمد نام داشتند به همین جهت مورخان ابوالعباس سفاح را عبدالله اصغر و برادرش ابوجعفر منصور را عبدالله اکبر مینامیدند. (طقوش، محمد سهیل، 1392ش: 31) سفاح در زمان حیات خود القاب دیگری نیز داشت که پیروان بنیالعباس این القاب را برای او به کار میبردند، از جمله این که او را امام میخواندند و گاه مهدی، قائم، مهتدی و مرتضی نیز برای او اطلاق میشد. قلقشندی به این مطلب اشاره کرده، میگوید «در مورد لقب ابی العباس اختلاف کردهاند؛ بعضی گفتهاند لقب او قائم، مهتدی و مرتضی است و به جهت خونهای زیادی که از بنیامیه ریخت، لقب سفاح بر او غلبه یافت». (فاروق عمر (مترجم غلامحسن محرمی)، 1383ش، 157 ـ 184) سیوطی در کتاب «تاریخ الخلفاء» روایتی را درباره مهدویت در خاندان بنیالعباس به این ترتیب بیان میکند: ابوسعید خدری (رضی الله عنهم) میگوید که از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) شنیدم که میفرمودند: «قائم از ماست، منصور از ماست، سفاح از ماست، و مهدی از ماست. اما قائم، خلافت به او میرسد و به اندازه حجامت خون ریخته نمیشود. اما منصور، هیچ پرچمی برای او به دنیا نمیآید (یعنی بدون جنگ پیروز میشود). اما سفاح، مال و خون را به وفور میریزد. و اما مهدی، آن (زمین) را پر از عدل میکند همانطور که پر از ظلم شده است.»
* منصور دوانیقی
نام اصلی او ابوجعفر عبدالله منصور، دومین حاکم دولت عباسی است. وی چندی پیش از آغاز دعوت عباسی در سال 95 ه.ق در دهکده حمیمه تولد یافت و با آن که بزرگتر از سفاح بود، ابراهیم امام، ابوالعباس را بر روی مقدم کرد. او پس از وفات برادرش سفاح در سال 136 ه.ق به زمامداری دست یافت.
لقب منصور آن چنان که فان فلوتن نوشته است تنها به معنای «شخص پیوسته پیروز» نیست، بلکه مفاهیم دینی و سیاسی راجع به مهدویت و آمیخته با غیبگویی، در این لقب نهفته است و دقیقاً مقصود از آن، «شخصی است که خدای تعالی او را برای احراز پیروزی یاری کرده است». بنابراین، این لقب نیز معنایی همچون سایر القاب مهدویت، مانند سفاح، مهدی و هادی دارد. همان طور که در روایت جعلیِ مربوط به سفاح آمده است، به نقل از رسول خدا گفتهاند «مِنّا القائم، و مِنّا المنصور، و مِنّا السفاح»؛ یعنی قائم از ماست، منصور از ماست…»
اما درباره اقدامات منصور در نسبت دادن منجی پایانی و جریان مهدویت به خاندان بنیالعباس، فاروق عمر در کتاب بحوث فی التاریخ العباسی(1977)، ضمن نقل ماجرای جعل برخی احادیث مهدویت توسط منصور دوانیقی چنین بیان میکند «اگرچه این لقب در میان القاب دو خلیفه گذشته شایع نبود، اما احادیث زیادی به این مطلب اشاره دارند که انتظار ظهور مهدی بعد از پیروزی سپاهیان خراسان، صاحبان پرچمهای سیاه، رو به فزونی گذاشت، زیرا او زمین را بعد از ظلم و جور پر از عدل و داد خواهد کرد و شکی نیست که عباسیان این احادیث را جعل کردهاند. عصر ابی العباس(سفاح) کوتاه بود و چنین عملی در امکان او نبود، هم چنان که مردم در مورد منصور که دورهاش با قیامهای متعدد همراه بود، و اگرچه سیاستهای خشنی را دنبال میکرد، چنین نمیاندیشیدند و او را مهدی منتظر نمیپنداشتند.
بخشی از حرکتهای دینی و سیاسی که به ایرانیان مربوط میشد، شخص نجاتبخش را به ابومسلم خراسانی یا فرد دیگری تطبیق میدادند. شاید منصور متوجه این امر شده و تهاجم تبلیغاتی گستردهای را برای پسرش مبنی بر این که او مهدی منتظر است، به راه انداخت.» ابوالفرج اصفهانی در این مورد میگوید: منصور عباسی از «مطیع بن ایاس» خواست که حدیثی را دربارۀ مهدی بودن فرزندش جعل و یا تحریف کند، از این رو آن گاه که منصور برای پسرش به عنوان ولیعهد از مردم بیعت میگرفت، مطیع برخاست و روایتی را جعل کرد. (ابوالفرج اصفهانی، 1415: ج13، 193)
انتهایپیام/