کعبه در نگاه شریعتی: کعبه یک بام است، بام پرواز! – بلادنیوز
کعبه در نگاه شریعتی: کعبه یک بام است، بام پرواز! – بلادنیوز
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری بلادنیوز، یکی از مشهورترین سفرنامههای حج نوشته شده در دوران معاصر سفرنامه علی شریعتی است که با عنوان «حج» در سال 1349 ـ 1350 و به دنبال دومین سفر شریعتی به مکه تنظیم شد و توسط حسینیه ارشاد برای اولین بار در سال 1350 به چاپ رسید.
شریعتی در چاپ بعدی این کتاب تصحیحاتی انجام داد و عنوان کتاب را به «تحلیلی از مناسک حج» تغییر داد. فرم و ساختار کتاب «حج» علی شریعتی متأثر از مناسک حج بوده و به نوعی می توان آن را یک کتاب سفرنامه دانست. این کتاب به گفته شریعتی سفرنامه یک حجکننده مسلمان است. کتاب «حج» رساله فقهی نیست، بلکه رساله فکری است.
شریعتی در این کتاب تأکید دارد که یک متخصص فقه و کلام نیست، بلکه صرفاً خود را یک حجکننده مسلمان میداند، سعی میکند فارغ از عادتهای معمول درباره تجربه دینیاش سخن بگوید و از این حرکت میتوان به عنوان گامی در جهت دموکراتیزه کردن برداشتهای دینی یاد کرد. شریعتی تأکید دارد از این کار در پی آن است که کتاب خواندنی قرآن خوانده شود.
در نگاه شریعتی حج تمامی اسلام است و خدا هر چه را خواسته است به آدمی بگوید یکجا در حج ریخته است. اسلام با هجرت و حرکت است که معنا مییابد. هجرت هم یعنی کار هاجری کردن و هاجر هم یکی از قهرمانان داستان حج است. بنابراین حج ، «هجرت» و «حرکت» را توامان با خود دارد.
در بخشی از این سفرنامه شریعتی در توصیف خود از مکه مینویسد:
«در آستانه مسجدالحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع، و در وسط، یک مکعب خالی و دگر هیچ! ناگهان برخود میلرزی، حیرت، شگفتی! اینجا… هیچکس نیست، اینجا… هیچچیز نیست… حتی چیزی برای تماشا! یک اتاق خالی! همین!
احساسات بر روی پلی قرار میگیرد، زمو باریکتر از لبه شمشیر، برندهتر! قبله ایمان ما، عشق ما، نماز ما، حیات ما و مرگ ما همین است؟ سنگهای سیاه و خشن و تیرهرنگی بر روی هم چیده شده و جرزش را با گچ ناهموار و ناشیانه بندکشی کردهاند و دگر هیچ! ناگهان تردید، یک سقوط در جانت میدود! اینجا کجا است؟ به کجا آمدهایم؟ قصر را میفهمم: زیبایی یک معماری هنرمندانه، معبد را میفهمم: شکوه قدسی و سکوت روحانی در زیر سقفهای بلند و پرجلال و سراپا زیبایی و هنر! آرامگاه را میفهمم: مدفن یک شخصیت بزرگ، یک قهرمان نابغه، پیامبر، امام!..
اما این؟ در وسط میدانی سرباز، یک اتاق خالی. نه معماری، نه هنر، نه زیبایی، نه کتیبه، نه کاشی، نه گچبری، نه… حتی ضریح پیامبری، امامی، مرقد مطهری، مدفن بزرگی … که زیارت کنم، که او را بیاد آورم، که به سراغ او آمده باشم، که احساسم به نقطهای، چهرهای، واقعیتی، عینیتی، بالاخره کسی، چیزی، جایی، تعلق گیرد، بنشیند، پیوند گیرد.
اینجا هیچ چیز نیست، هیچکس نیست. ناگهان میفهمی که چه خوب! چه خوب که هیچکس نیست، هیچچیز نیست، هیچ پدیدهای احساس تو را به خود نمیگیرد. ناگهان احساس میکنی که کعبه یک بام است. بام پرواز. احساس تو ناگهان کعبه را رها میکند و در فضا پر میگشاید. آنگاه، «مطلق» را حس میکنی! ابدیت را حس میکنی.
آنچه را که هرگز در زندگی تکهتکهات، در جهان نسبیات نمیتوانی پیدا کنی، نمیتوانی احساس کنی، فقط میتوانی فلسفه ببافی. اینجا است که میتوانی ببینی مطلق را، بیسویی را، «او» را!
چه خوب که اینجا هیچکس نیست و چه خوب که کعبه خالی است!
کمکم میفهمی که توبه زیارت نیامدهای، تو حج کردهای. اینجا سرمنزل تو نیست. کعبه، آن سنگ نشانی است که ره گم نشود. این فقط یک علامت بود، یک فلش، فقط به تو، جهت را مینمود، تو حج کردهای، آهنگ کردهای؛ آهنگ مطلق، حرکت بسوی ابدیت، حرکت ابدی رو به او. نه تا کعبه. کعبه، آخر راه نیست، آغاز است!
در اینجا، نهایت تنها نتوانستنِ توست، مرگ و توقفِ تو است؛ اینجا، آنچه هست، حرکت است و جهت و دگر هیچ!
اینجا، میعادگاهِ خدا، ابراهیم، محمد و مردم است. و تو؟ تا «تویی»، اینجا غایبِی، مردم شو! ای که جامه مردم بر تن داری، که مردم، ناموس خدایند، خانوادهٔ خدایند، و خدا نسبت به خانواده خود از هر کسی غیرتمندتر است!
و اینجا، حرمِ اوست، درون حریم او، خانه اول اینجا «خانه مردم» است.
«إنَّ أوَّلَ بیتٍ وضعَ للناسِ للَّذی ببکة مبارَکاً وهدىً للعالمین»
و تو، تا «تویی»، در حرم راه نداری.
بیت عتیق است. عتیق، از «عتق»، آزاد کردن بنده، عتیق، آزاد! خانهای که از مالکیت شخصی، از صاحب خانه خدا است، اهل خانه مردم سلطنتِ جباران و حکام آزاد است؛ کسی را بر آن دستی نیست. صاحب خانه، خداست؛ اهل خانه، مردم.
و این است که هرگاه چهار فرسنگ از شهر، دهکده، خانه خود دور شوی، نمازت را نیمهتمام میخوانی، نماز مسافر. اما اینجا، از هر گوشهی جهان که بیایی، نمازی کامل میخوانی؛ چون به خانه خود آمدهای، مسافر نیستی، به میهن، دیار، حریم امنیتت، خانهات بازگشتهای. در سرزمین خود غریب بودی، مسافر بودی، اینجا، ای نی بریده، مطرود، تبعیدی غربت زمین: انسان! به نیستان خویش بازگشتهای، به زادگاه راستین خویش رجعت کردهای.
خدا و خانوادهاش: مردم! این خانواده عزیز جهان اکنون در خانهشان و تو، تا «تویی»، بیگانهای، بی پیوندی بی پناه، آوارهای، بیخانمان وجود. باید از «تو» خود بیرون بیایی، آن را پشت سر بگذاری و به درون خانه این خانواده بروی، عضو این خانواده شوی. اگر در میقات (مکان مقدس) خود را فراموش کرده بودی، «مردم» شده بودی. اینجا، همچون آشنا، دوباره…
در این خانه، همچون مهمان آشنا، دوست، خویشاوند نزدیک، و عضوی از خاندان الهی، قدم میگذاشتی.
ابراهیم را در آستانه میدیدى. آن پیرِ ستمگرِ تاریخ، کافر به همه خدایان زمین، این عاشقِ بزرگ، بنده حقیر خدای یگانه!
او این خانه را با دو دست خود ساخته است.»
انتهای پیام/