سفر حج رحماندوست به ترکیه، سوریه و سودان کشیده شد – بلادنیوز
سفر حج رحماندوست به ترکیه، سوریه و سودان کشیده شد – بلادنیوز
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری بلادنیوز، کتاب «سفر غریب» نوشته مجتبی رحماندوست یک سفرنامه عجیب است که ابتدا به قصد سفر حج آغاز میشود اما کمکم تغییر میکند و مسیر دیگری به خود میگیرد، نویسنده در ابتدای کتاب توضیح میدهد اواخر تابستان 1361، حدود سه سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دو سال از جنگ تحمیلی عراق و ابرقدرتها بر علیه جمهوری اسلامی ایران گذشته بود که سفرشان بهعنوان سفر حج شروع شد، اما سر از اردن و سوریه و ترکیه هم درآورد و 80 روز طول کشید. وقتی به ایران برمیگشتند موهای سرشان به حالت عادی برگشته بود و شباهتی به حاجیها نداشت. در فرودگاه مهرآباد تهران هم کسی ازشان قبول نمیکرد که از سفر حج برمیگردند.
نویسنده بهعنوان سرناظر 22 کاروان حج به این سفر عزیمت کرده بود. در این سفر چند بار به مدینه و چند بار به مکه رفتند، به قلعه خیبر، به تبوک، به ربذه مزار ابوذر، به اردن، به تعدادی از شهرهای سوریه، به ترکیه، به محل به آتش افکندن حضرت ابراهیم و به خیلی جاهای رفته بودند و وقتی به مرز ایران رسیدند از ورود به ایران خودداری کرده بودند، ماشینهایشان را به ایران فرستاده بودن و مجدداً سفر جدیدی را در ترکیه آغاز کرده بودند نویسنده پس از 23 سال این کتاب را از خاطراتش مینویسد.
در بخشی از این سفرنامه آمده است:
«داخل صفی شدم که به سمت حجر الاسود نزدیک می شد. 7، 8 دقیقه ای در صفی که کلاً دو متر بیشتر نبود حرکت کردم. عینکم را در یک دست گرفتم و دست دیگر را در میان انبوه دست ها که با فشار، انواع ضربه ها را به دست من وارد مینمود به داخل حجرالاسود نمودم. چون بوسیدن حجر الاسود با مشقت خیلی زیاد همراه بود و از طرف دیگر نمیخواستم هیچگونه بهانهای به دست شرطههای سعودی داده باشم. تصمیم گرفتم از بوسیدن حجرالاسود چشم بپوشم؛ به خصوص ما ایرانیها که آبروی امام و اسلام و انقلاب اسلامی را با خود یدک میکشیم، باید بیش از حد مراعات کنیم که مبادا نظاممان را مسخره کنند. اما در حالی که ثانیههایی بود دستم روی حجرالاسود و صورتم نزدیک آن بود در یک لحظه احساس کردم، کلههای متعددی که سعی دارد برای بوسیدن آن به داخل حجرالاسود وارد شوند، همگی هم عرض یکدیگرند و دارند زور یکدیگر را خنثی میکنند(همچون ماشین های متعددی که از چند خیابان یک میدان بخواهند همزمان وارد شوند) و کله من از همه جلوتر است.
تردید را رها کردم. بوسهای آن گونه که میخواستم، از حجر الاسود گرفتم و در زیر دستها و پاها و فشارها از حریم حرم خارج شدم. اما شرمسار و خجل از بیعتی که با دست آلودهام با خدا کردهام و با لبهایی که غیبتها و بدگوییها داشته و به گناه آلوده است حَجَر را بوسیدم. گفته میشود که دست زدن به حجرالاسود، بیعت کردن با خداست. پس آیا نباید من برای چنین توفیقی احساس کنم که خداوند بنده کوچک و گنهکار خود را بیش از حد رو داده که چنین بیعتی میکند؟! در هر حال، با شرم، اما غرق در غرور و سرور از چنین توفیقی، خارج شدم. سیاه بلندقامتی با فشار همه دستها را کنار میداد و سر را به داخل حجرالاسود نموده و میبوسید و رها نمیکرد. هرچه شرطه به سر و کله او کوبید، حریفش نشد. خلاصه، رها نمود و با خنده و فریادش به شرطه گفت «شکراً شکراً». گویا همه ضربات در راه دوست و معشوق برایش شیرین بود و با همان شتاب و هل و فشار از داخل جمعیت بیرون آمد. آنگاه نوبت آب زمزم بود(البته استحباباً)؛ زیرا قبل از سعی بین صفا و مروه بهتر است انسان از آب زمزم بنوشد و به سر و رو و شکم خود بمالد.
انتهای پیام/