اخبار روز

شرط عجیب یک شهید برای طلاق همسرش! / حاضری این جمله را به حضرت فاطمه(س) بگویی؟ – بلادنیوز

  • شرط عجیب یک شهید برای طلاق همسرش! / حاضری این جمله را به حضرت فاطمه(س) بگویی؟ – بلادنیوز

    – اخبار فرهنگی –

    به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری بلادنیوز، شهید عبدالحسین برونسی مشغول گذران زندگی بود و از راه بنایی امرار معاش می کرد. با شروع دفاع مقدس و جهادی که بر هر مردی واجب بود، همهچیز را رها کرد و عازم جنگ شد. عبدالحسین فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (ع) را بر عهده داشت که سرانجام 23 اسفند سال 63 در عملیات بدر، چهارراه خندق به شهادت رسید و پیکرش سال ها پس از شهادت تفحص شد. همسر این شهید که هنگام جبهه رفتن او خانمی جوان بود که حالا همه مسئولیت خانه و بچه ها هم به گردنش افتاده بود، خسته و ناراحت از نبود شوهرش می شود. او در برشی از خاطراتش این طور ماجرا را روایت می کند: 

    …همه شان برگشتند. مادرم هم بود. شستم خبردارشد که رفته پیش او شکایت. سریع رفتم توی اتاق دیگر. انگار بغض چندساله ام ترکید. یکدفعه زدم زیر گریه. کار ازین خرابتر نمی شد بشود که شد. کمی بعد شنیدم عبدالحسین به مادرم گفت: حق داره خاله. هرچی هم ناراحت باشه حق داره. اصلا هم از دستش ناراحت نیستم ولی خب من چکار کنم. نمی تونم دست از جبهه بردارم. من توی قیامت مسئولم.

    انگشت گذاشته بود روی نکته حساس. انگار خودم هم تازه فهمیده بودم که به خاطر جبهه رفتن زیاد اوست که ناراحتم. مادرم گفت: حالا شما بیا بریم توی اتاق که اصلا با خودش صحبت کنی. آمد رو به روم نشست. سرم رو بلند نکردم اما گوشم با او بود. گفت: هرمسلمونی میدونه که الان اسلام در خطره. من اگه بخوام جبهه نرم یا کم برم ، فردای قیامت مسئولم. پس اینکه نخوام برم جبهه محال هست و نشدنی. بعد هم رو کرد به مادر، ادامه داد : ببین خاله، من حاضرم این خونه و اثاث و حتی کت تنم رو بزارم برای دختر شما. اون وقت بچه هام رو بردارم برم جبهه. ولی فقط به یک شرط که دختر شما باید قولش رو به من بده.

    ماجرای یک عکس/ همه آنچه که از یک جوان 19 ساله باقی ماند!

    مادرم پرسید : چه شرطی خاله جان؟

    گفت: روز محشر و روز قیامت وقتی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تشریف میارن، بره پیش حضرت و بگه: من فقط به خاطر اینکه شوهرم می رفت جبهه و تو راه شما قدم می زد، ازش طلاق گرفتم و شوهرم بچه ها رو برداشت و رفت. 

    خودم را یک آن در وضعی که او می گفت تجسم کردم. همه وجودم انگار زیر و رو شده به خودم آمده بودم. حالا دیگه از خجالت سرم را بلند نمی کردم. بعد از آن هر وقت می رفت جبهه و هر وقت می آمد کاملا رضایت داشتم. دلگرم بودم به خشنودی دل حضرت صدیقه ی کبری( س).

    انتهای پیام/

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    از مجموع ۱ رای

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دکمه بازگشت به بالا